دور کردن حساب. (ارمغان آصفی) : بر سواد عمر چون زد سوی کافوری بیاض یک قلم باید حساب آرزوها برکشید. مخلص کاشی (از ارمغان آصفی). ، پرس و جو کردن. به کار کسی رسیدگی کردن. از کسی توضیح اعمال خواستن
دور کردن حساب. (ارمغان آصفی) : بر سواد عمر چون زد سوی کافوری بیاض یک قلم باید حساب آرزوها برکشید. مخلص کاشی (از ارمغان آصفی). ، پرس و جو کردن. به کار کسی رسیدگی کردن. از کسی توضیح اعمال خواستن
نقاب کشیدن بر چیزی، پرده بر آن انداختن. آن را زیر پرده و روی پوشی پنهان کردن: نوعروسی است این که از رویش خاطر او بر او کشیده نقاب. ناصرخسرو. چو شد آفتاب مرا روی زرد نقابی به من درکش از لاجورد. نظامی. ، نقاب کشیدن از چیزی، نقاب از آن برگرفتن. آن را ظاهر و نمایان کردن. نقاب گشادن
نقاب کشیدن بر چیزی، پرده بر آن انداختن. آن را زیر پرده و روی پوشی پنهان کردن: نوعروسی است این که از رویش خاطر او بر او کشیده نقاب. ناصرخسرو. چو شد آفتاب مرا روی ْ زرد نقابی به من درکش از لاجورد. نظامی. ، نقاب کشیدن از چیزی، نقاب از آن برگرفتن. آن را ظاهر و نمایان کردن. نقاب گشادن