جدول جو
جدول جو

معنی نقاب برکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نقاب برکشیدن
(غُ گَ تَ)
رخساره نمودن. نقاب از رخ دور کردن:
روئی که روز روشن اگر برکشد نقاب
پرتو دهد چنانکه شب تیره اختری.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ / نِ / نَ هَُ تَ)
دور کردن حساب. (ارمغان آصفی) :
بر سواد عمر چون زد سوی کافوری بیاض
یک قلم باید حساب آرزوها برکشید.
مخلص کاشی (از ارمغان آصفی).
، پرس و جو کردن. به کار کسی رسیدگی کردن. از کسی توضیح اعمال خواستن
لغت نامه دهخدا
(عُ نِ / نَ دَ)
نای نواختن. نای دمیدن. شیپور زدن:
بفرمود تا برکشیدندنای
همان سنج و شیپور و هندی درای.
فردوسی.
بفرمود تا برکشیدند نای
سپه اندرآمد ز هر سو بجای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غُ گِ رِ تَ)
نقاب کشیدن بر چیزی، پرده بر آن انداختن. آن را زیر پرده و روی پوشی پنهان کردن:
نوعروسی است این که از رویش
خاطر او بر او کشیده نقاب.
ناصرخسرو.
چو شد آفتاب مرا روی زرد
نقابی به من درکش از لاجورد.
نظامی.
، نقاب کشیدن از چیزی، نقاب از آن برگرفتن. آن را ظاهر و نمایان کردن. نقاب گشادن
لغت نامه دهخدا
نواختن نی شیپورزدن: بفرمود تا بر کشیدند نای سپه اندرآمد زهرسو بجای. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار